صاحل الامر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عمومی

25 آذر 1404 توسط سميه ديدكام

🔷هم پياز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد.

🖋روزی دو نفر با هم سر پياز و پيازکاری دعوايشان شد رهگذر خسيسی به مرد کشاورز زحتمکشی که مشغول کاشتن پياز بود رسيد و با طعنه گفت: 

🔹️«زير اين آفتاب داغ کار می‌کنی که چی؟ اين همه زحمت می‌کشی که پياز بکاری؟ آخر پياز هم شد محصول؟ پياز هم خودش را داخل ميوه‌ها کرده به چه درد می‌خورد؟ آن هم با آن بوی بدش!»

🔸️پياز کار ناراحت شد. هر چه درباره پياز و فايده‌های آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. اين چيزی می‌گفت و آن، چيز ديگری جواب می‌داد، خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند. بعد هم برای اينکه کاملاً دعوا تمام شود، آن‌ها را پيش قاضی بردند.

☘قاضی، بعد از شنيدن حرف‌های دو طرف دعوا، با اطرافيانش مشورت کرد و حق را به پياز کار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: 

◽«تو اين مرد زحتمکش را اذيت کرده‌ای. حالا بايد مقداری پول به مرد کشاورز بدهی تا او را راضی کنی.»

🔹️رهگذر خسيس حاضر نبود پول بدهد.

☘ قاضی گفت: 

«يا مقداری پول به کشاورز بده، با يک سبد پياز را در يک نشست بخور تا بعد از اين سر اين جور چيزها دعوا راه نيندازی. اگر يکی از اين دو کار را انجام ندهی، دستور می‌دهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول می.دهی يا پياز می‌خوری يا میخواهی تو را چوب بزنند؟»

🔹️رهگذر کمی فکر کرد پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زيادی داشت. با اينکه از پياز بدش مي‌آمد، مجازات پياز خوردن را پذيرفت.

يک سبد پياز آوردند و جلو او گذاشتند. رهگذر اولين پياز را خورد، دومين پياز را هم با اين که حالش به هم می‌خورد، نوش جان کرد و خوردن پياز را ادامه داد. هنوز پيازهای سبد نصف نشده بود. که واقعاًحال محکوم به هم خورد و ديگر نتوانست بخورد. از پياز خوردن دست کشيد و گفت: 

🔹️«چوبم بزنيد. حاضرم چوب بخورم اما پياز نخورم.»

☘قاضی دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پايش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پای او شدند. هنوز ده ضربه بيشتر نخورده بود که داد و فريادش بلند شد. درد می‌کشيد و چوب می‌خورد. اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فرياد زد: 

🔹️«دست نگه داريد دست نگه داريد. پول می‌دهم. پول می‌دهم.» 

تنبيه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند. رهگذر خسيس مجبور شد مقداری پول به کشاورز بدهد و رضايت او را به‌دست آورد.

🌼اطرافيان به حال محکوم خنديدند و گفتند: 

«اگر خسيس نبود اين جور نمی‌شد. پولی بابت جريمه می‌داد، هم پیاز خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد.»

⭐از آن روز به بعد، درباره کسی که زيادی طمع می‌کند، يا به خيال به‌دست آوردن سودهای ديگر، زبان‌های ظاهراً کوچک را می‌پذيرد اما عملاً به خواسته‌اش نمی‌رسد، می‌گويند:

 

هم پياز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد.

🌺 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: عام لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

صاحل الامر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فضای مجازی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • عام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس