عمومی
🖥 شیردل
❤️ روایت ریحانه از زنان شهید دوران دفاع مقدس
📝 فاطمه یک زندگی معمولی داشت. در نوجوانی مجبور شده بود دور درس را خط بکشد تا کمکحال خانواده باشد. درست وقتی از صبح تا شب کنار دست مادر کار میکرد، زمزمهی آمدن خواستگار در خانهشان پیچید. محمود مُقنی بود و با حفر چاه برای مردم پول حلال به دست میآورد. فاطمه هم بله را گفت و به روستای باقرآباد رفت و خانم خانهی کوچکشان شد.
🌸با تولد یک دختر و یک پسر، زندگی رنگ دیگری گرفت، زن مشغول بچهها بود و مرد سخت کار میکرد که از طرف جهاد سازندگی به خانهشان رفتند. نیروهای جهاد از محمود خواستند چند حلقه چاه در سنندج حفر کند تا آب شرب به مردم برسد. محمودِ کاربلد پیشنهاد آنها را پذیرفت، در کوتاهترین زمان ممکن کارش را انجام داد و اول زمستان به خانه برگشت.
🔆آن روز همهی خانواده زیر کرسی نشسته بودند و برف میبارید که ناگهان سه مرد وارد اتاقشان شدند، مقابل چشم بچهها محمود را بیرون کشیدند، دستان و چشمانش را بستند و او را با خود بردند! ضد انقلاب در جواب فریادهای فاطمه گفت: «محمود مرتکب جرم شده است. همکاری با جمهوری اسلامی و حفر چاه!»
🔹️فاطمه تصمیم گرفت همسرش را نجات دهد. به روستای نرگسله که مخفیگاه حزب دموکرات بود رفت و متوجه شد برای آزادی محمود، ٢٠٠ هزارتومان پول لازم است. برای همین تمام وسایل خانهشان را حراج زد و دست پر به نرگسله برگشت. اما از محمود چه مانده بود جز پوستی بر استخوان؟ بدنش پر بود از رد شکنجه. دستها زخمی، پاهاها خونی و سر شکافته. فاطمه تمام خشم و نفرتش را در صدایش ریخت و شروع کرد به فریاد زدن و حزب دموکرات را فاسد، مزدور و بیدین خطاب کرد. فریادهایش از سر کوهها گذشت؛ به گوش مردم روستاهای اطراف رسید و هیبت حزب دموکرات را شکست. ضدانقلاب که ترسیده بود جلال و جبروتش توسط یک زن از بین برود؛ «فاطمه اسدی» را به تیر بست.
🔹️پیکر غرق خون فاطمهی ٢٢ ساله را در ارتفاعات چهلچشمه پنهان کردند و در این میان هیچکس به فرزندان او فکر نکرد. به پسر شیرخوارش که چندی بعد از بیکسی و بیغذایی در گهواره از دنیا رفت و به دختر سه سالهای که هنگام تفحص پیکر مادر چهل سال داشت و ٣٧ سال منتظر بود مادرش برگردد!
📝فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «با این فرشتهها»