عمومی
🖥سخنگوی کوچک مقاومت
❤️روایتهای زنانه از غزه
📝هشت، نه ساله که بودم همیشه توی مناسبتهایی مثل سیزده آبان و دههی فجر، متنهای حماسی را میدادند سر صف بخوانم. با مقنعهی سفید که دورتادورش را مامان برایم با روبان، پرچم ایران دوخته بود، میایستادم پشت تربیون. همهی نفسم را هل میدادم توی بلندگو و کلمهبهکلمه متن را محکم و پرصدا میریختم وسط حیاط مدرسه. خصوصاً وقتی به قسمت رجزخوانی برای دشمن میرسید یکجور دیگر مایه میگذاشتم که صدایم تا خود همان آمریکا و اسرائیل برسد.
امروز چشمهای این دخترک فلسطینی که چند ساعت بیشتر نیست از زیر آوار بیرون آمده، مرا برد به همان روزهای کودکی؛ اما او برخلاف من نه صدایش را بالا میبرد نه برای دشمنی چند هزار کیلومتر آن طرفتر، حماسهسرایی میکند. با همان صورت پر خاکوخل، ایستاده جلوی خبرنگار و مثل سخنگویهای جنگ دارد گزارش میدهد.
دستهای سبزه و لاغرش را حصار کرده دور برادرهایش. نرم میزند به پشتشان و از زخمهایی که دستوپا و بدنشان، برداشته میگوید. انگارنهانگار این زخمها واقعا روی تن و بدنشان جا خوش کرده است.
خوب خیره می شوم به چشمها و طنین صدایش. نه ردی از اشک پیداست و نه ذرهای بغض. قصهی کودکانه هم تعریف نمیکند. از شهادت پدر و مادربزرگش حرف میزند، جراحت مادر و خانهای که روی سرشان آوار شده و حالا پناه بردهاند به منزل عمویش.
خبرنگار خم میشود روی زانو و پای غذا را وسط میکشد. حتماً خوب میداند که این روزها بچههای غزه در قحطی، با آردهای ریخته روی زمین خودشان را سیر میکنند و اغلب شبها را سر گرسنه زمین میگذارند.
انتظار دارم الان دخترک، بچسبد به شکمش. زار بزند از گرسنگی، بگوید یک لقمه نان برای خوردن پیدا نمیشود ولی همچنان قرص و محکم ایستاده بدون آن که خم به ابرو بیاورد از مشت آردی که توی روز گیرشان میآید حرف میزند.
خبرنگار باز هم دست نمیکشد. شاید او هم میخواهد ببیند بچهها در غزه چهجوری یکشبه بزرگ میشوند. میپرسد اگر آرد گیرتان نیاید، دخترک تکانی به موهای دم اسبیاش میدهد؛ غذای کنسروی میخوریم یا نان خشک را میزنیم توی چای. یقین دارم همین الان، معدهاش خالیست اما غیرتش اجازه نمیدهد رنج گرسنگی را روایت کند. در عوض از آرزویش میگوید این که در آینده میخواهد یک خانم معلم شود. حتماً میداند صهیونیستها دارند تماشایش میکنند.
خبرنگار میرود سراغ سؤال آخرش، میپرسد چه پیامی برای دنیا داری؟ لابد دخترک پشتبند ماجرای بیآبوغذایی، میخواهد طلب نان کند. شکستن محاصره را بخواهد اما دوباره با جوابش همهی تصویرهای کلیشهای ذهن ما را بر هم میزند. نیمچهلبخندی مینشیند گوشهی لبهای غبارگرفتهاش. فقط یک کلمه میگوید؛ هیچی! این بزرگترین پیام برای همهی حکام و مدعیان حقوق بشر دنیاست که چشمشان را روی این جنایتها بستهاند.
در غزه نه فقط بزرگترها که بچهها هم با همان قد و قوارهی کوچکشان دارند تا پای جان برای زندگی صادقانه میجنگند و حتی جلوی اسرائیل دو دره بازی درنمیآورند.
راست است که میگویند کودکان فلسطینی با کودکان معمولی دنیا خیلی فرق دارند. از نظر سربازهای اسرائیلی آنها کودک نیستند، بلکه بزرگسالاند!
📝مریم برزویی
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
🖥