صاحل الامر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عمومی

26 مرداد 1404 توسط سميه ديدكام

​🖥بوی پیراهن یعقوب

❤️روایت‌های زنانه از غزه

همین چند روز پیش بود که بابا لحظه‌ای در آغوشم کشید و من تا ساعت‌‌ها داشتم عطر تنش را روی پیراهنم بو می‌کشیدم و آرزو می‌کردم کاش علم آنقدر پیشرفت می‌کرد که بتوانیم بوها را درست مثل تصاویر در لحظه ثبت‌ کنیم و به‌جای عکس‌ها، بوها را آرشیو کنیم. بوی آدم‌ها، مکان‌ها، غذا‌ها، وسایل. من حافظه‌ی دیداری درست و درمانی ندارم. در عوض همه‌چیز را با بو به یاد می‌آورم. مثلاً مسیر مدرسه‌ام را که هر روز پیاده می‌رفتم و می‌آمدم، فراموش کرده‌ام اما یادم هست آخرین ظهری که به مدرسه رفتم، هر خانه بوی چه غذایی می‌داد. یا مثلاً خاطر‌ه‌ی دیدار اولم با محبوبم را با عطرش به یاد می‌آورم، نه با لباسی که پوشیده بود یا حتی چهره‌اش. آن چیزی که مرا به خاطره‌ها پیوند می‌دهد تصویر نیست، عطر است و بو.

دو سال است برای هیچ‌کدام از غم‌ها و خشونت‌هایی که از رسانه‌های فلسطین به چشم‌هایم سرازیر می‌شود، گریه نکرده‌ام. گریه نکرده‌ام که گریه بالاترین مظهر هم‌دردی است. گریه یعنی من غم تو را درست همان‌گونه که تو حس می‌کنی، حس می‌کنم. پس چرا باید گریه می‌کردم؟ منی که بالاترین سوگ زندگی‌ام، مرگ جوجه‌اردکم بوده چرا باید غم مادری را که برای نوزاد کفن‌پیچیده‌اش لالایی می‌خواند بفهمم؟ چطور می‌توانم رنج بچه‌ای را که همه‌ی خانواده‌اش را هیولاها بلعیده‌اند درک کنم؟ یا درد آن پدری را که قرار بود سوپرمن زندگی خانواده‌اش باشد و حالا مثل هومر سیمپسون به تماشای بدبختی‌شان نشسته‌ است. من نمی‌توانستم برای هیچکدامشان اشک بریزم که رنجشان فرای تصور من است. که باور ندارم این‌همه تحمل آدمیزاد را در برابر مصیبت. که من مصیبت ندیده‌ام.

اما امروز مقاومتم شکست و گریستم؛ به اندازه‌ی همه‌ی روزهایی که بی‌صدا تماشا کردم. زمانه چرخید و آخر یوسفی را هم به خود دید که شفایش بوی پیراهن یعقوب باشد. من درد این بچه را می‌فهمم. می‌فهمم چرا برای پیراهن پدرش گریه می‌کند، نه برای پدرش. من می‌فهمم وقتی می‌گوید چیزی برایم بیاورید که بوی پدرم را بدهد یعنی چه. من می‌فهمم وقتی می‌گوید خون می‌خواهم، دقیقا چه می‌خواهد. عمویش فکر می‌کند او فقط یک یادگاری از پدرش می‌خواهد و می‌گوید برایت کفش‌هایش را آورده‌ام. اما او پیراهن پدرش را می‌خواهد چون بوی پدرش را می‌دهد. سخت است توضیحش برای آن‌ها که حافظه‌ی بویایی‌‌شان ضعیف است و نمی‌دانند آخرین راه اتصال او به خاطرات پدرش، بوی پدرش هست، نه اشیاء و تصاویرش. حالا او سوگوار دو فقدان است. فقدان پدرش و خاطرات پدرش.

آه عزیزکم… عمری دیگر باید تا دانشمندها برای من و تو دستگاه ضبط عطر بسازند…

📝 زهرا حسنی، رسانه «ریحانه»؛

💬مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم»

🖥 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: عام لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

صاحل الامر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • فضای مجازی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • مذهبی
  • عام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس