عمومی
💠سرى بريده درمحراب💠
📎در كتب شيعه و سنى نقل شده كه: روزى شخصی از براى نماز به مسجد النبى رفت ديد يك جوانى سربريده در ميان محراب گذاشته شده است، هر چه تفحص از قاتل نمودند چيزى به دست نيامد.
⚡️قصه را به على (عليه السلام) تذكر دادند آن حضرت فرمودند: قاتل فعلا معلوم نمىشود برويد مقتول را دفن نماييد، من بعدا قاتل را معرفى مىكنم بر حسب امر حضرت جنازه را دفن نمودند و در حدود سه ماه از اين قضيه گذشت،
⚡️باز همان شخص از براى نماز صبح رفت به مسجد ديد بچه نوزاد در ميان قنداق توى محراب گذاشتهاند هر چه تفحص كردند مادرش معلوم نشد.
☘قضيه را به على (عليه السلام) تذكر دادند فرمود: بچه را به دايه بدهيد شير بدهد تا من مادر او را معرفى مىكنم، تا اينكه عيد فطر رسيد.
☘على (عليه السلام) به دايه فرمود: بچه را زينت دهيد، فردا كه عيد فطر است او را قنداق مىكنى و بر روى دست مىگيرى و در مصلى و در ميان صفوف زنها گردش مىكنى تا اينكه زنى درشت اندام تا چشمش به اين بچه مىافتند بى اختيار او را از تو مىگيرد و مىبوسد و اشكش بر جبين بچه جارى مىشود و مىگويد: آه براى تو اى بچه بى گناه و مظلوم و داد از پدر ظالم تو.
🖇در اين حال آن زن را بياوريد پيش من، دايه بر حسب دستور حضرت روز عيد فطر بچه را در ميان صفوف زنان گردش مىداد آن زن آمد بچه را بوسيد و گفت: اى بچه بى گناه و مظلوم و داد از پدر ظالم تو، گرفت بچه را و گريه كرد در اين هنگام دست او را گرفت و گفت: حضرت على (عليه السلام) تو را خاسته، آن زن گلوبندى طلا به او داد و گفت: مرا رها كنيد، او را رها كرد و آمد پيش على (عليه السلام) گفت: من كسى را نديدم.
☘فرمود دروغ مىگوى، هر چه گفتهام درست است ولكن تو گلوبند گرفتى و او را رها كردى، خواست او را تاديب كند، از او وساطت كردند، رها كرد و فرمود: ديگر به آن زن پيدا نمىكنى تا سال آينده و حالا بچه راببريد، سال ديگر دو روز به عيد فطر مانده بياوريد پيش من، بچه را بردند.
📎سال آينده روز معين آوردند، على (عليه السلام) مثل گذشته دستور فرمود: كه در ميان صفها زنى مىآيد از تو بچه را مىگيرد و مىبوسد و حرفهاى سال گذشته را به زبان جارى مىكند و آن زن را پيش من بياوريد، اگر اين دفعه نياوريد تو را عقوبت سخت خواهم كرد، دايه طبق فرمان حضرت آن بچه را از دست اين زن گرفت، بوسه زد زن را آورد پيش حضرت على (عليه السلام) فرمود: به چه جهت اين بچه را از دست اين زن گرفتى و بوسيدى و گريه كردى؟
🔸گفت: او را زيبا ديدم،
☘فرمود: چرا گريه كردى؟
🔸 دلم سوخت بحال او كه پدر و مادر ندارد.
☘حضرت فرمود: كسى به تو نگفته از كجا مىدانيد؟
🔸زن ساكت شد ناچار اقرار كرد كه اين طفل مال من است، چون بعد از يكسال ديدم طاقت نياوردم.
☘حضرت فرمود: چرا در مسجد گذاشته بودى تا پدر او را معرفى نكنى تو را رها نمىكنم و من از اوضاع شما باخبرم لكن خودت بايد داستان خود را نقل كنى، گت: ناچارم بگويم، من دختر مردى از انصار مىباشم و پدرم در يكى از جنگهاى اسلامى شهيد شد و مادر هم ندارم، لذا از تنهايى شب و روز گريه مىكردم تا اينكه يك روزى زن مقدسه وارد منزل من شد
و از حال من آگاه شد، خيلى گريه كرد و گفت: تو را تنها نمىگذارم و من مادر تو هستم.
🖇مدتى شب و روز پيش من بود مثل اين زن در تقوى نديده بودم، تا روزى مىخواست حمام برود، به من گفت: نور چشم من اگر مىترسى و تنها هستى من دخترى به سن تو دارم پيش تو مىآورم، من هم قبول كردم وقتى كه آورد درب حياط را به روى ما بست كه كسى وارد نشود.
📎چون زن رفت و اين دختر چادر را از سرش برداشت ديدم يك مرد جوانى است و دست بىعفتى به طرف من دراز كرد و هر چه قسم دادم فايده نكرد تا اينكه خواسته خود را عملى كرد و بسيار من ناراحت شدم و صبر كردم تا اين جوان خوابيد سرش را از بدن جدا كردم و جنازه او را در محراب مسجد گذاشتم و اين بچه از او است، آوردم در محراب گذاشتم كه تلف نشود، پس از يكسال او را ديدم طاقت نياوردم و لذا او را بغل گرفتم و بوسيدم.
☘حضرت على (عليه السلام) فرمودند: زن را به من نشان بدهيد، زن را آوردند حضرت او را تعزير كرد.
📚 روضه الواعظين
📚اسرار معراج ص 356
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄