پنج اصل
از رجبعلی خیاط پرسیدند چرا اینقدر آرامی ؟
گفت بعد از سالها مطالعه و تجربه،زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم :
♥️ دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد،پس آرام شدم
♥️ دانستم که خدا مرا میبیند،پس حیا کردم
♥️ دانستم کار مرا دیگری انجام نمیدهد،پس تلاش کردم
♥️ دانستم که پایان کارم مرگ است،پس مهیا شدم
♥️ دانستم که خوبی و بدی گم نمیشود و سرانجام به سوی من برمیگردد،پس بر خوبی افزودم و از بدی کم کردم
و هر روز این پنج اصل را به خود یادآوری میکنم :)
عمومی
✍آیت الله مجتهدی (ره):
در بنی اسراییل عابدی بود. شب خواب دید، در خواب به او گفتند؛ تو هشتاد سال عمر می کنی، چهل سال در رفاهی و چهل سال در فشاری. کدام یک را اول می خواهی؟ چهل سال زندگی خوب را یا چهل سال در فشار را؟ او گفت: من عیال مومنی دارم، با او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟ از خواب بیدار شد. رفت پیش عیالش و گفت؛ من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟ زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم. از آن شب به بعد از در و دیوار برایش می آمد. به هرچه دست می زد طلا می شد.
زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد برایش خانه بخر. فلان پسر می خواهد عروسی کند ندارد، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد و… همسرش به او دستور می داد و او هم تا می توانست کمک می کرد. سر چهل سال خواب دید. در خواب به او گفتند؛ خدا می خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی.
?ما این را تجربه کرده ایم. کسانی که اول عمر کمک مالی به دیگران می کنند، در آخر عمر هم خوبند، ولی کسانی که اول عمر دارا بودند و کمکی نکردند، آخر عمر ورشکست می شوند و به گدایی می افتند ما این را تجربه کرده ایم…
عمومی
✍امام رضا علیه السلام:
مَثَل مؤمنین در قبول ولایت امیرالمومنین همانند سجده ملائکه برای حضرت آدم است، و مثل کسانی که ولایت امیرالمؤمنین را در روز غدیر نپذیرفتند همانند عدم سجده ابلیس بر آدم است.
?الاقبال ج٢ ص ٢٠۶
عمومی
شاهران مرگ
?سليمان نبى (ع) را فرزندى بود نيك سيرت و با جمال.
?در كودكى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سليمان سخت رنجور شد و مدتى در غم او مى سوخت .
?روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند:اى پيامبر خدا!ميان ما نزاعى افتاده است. خواهيم كه حكم كنى و ظالم را كيفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى.
?سليمان گفت: نزاع خود بگوييد .
➖يكى گفت: (( من در زمين تخم افكندم تا برويد و برگ و بار دهد. اين مرد بيامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه كرد.))
➖آن ديگر گفت: (( وى، بذر در شاهراه افكنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم.))
?سليمان گفت: (( تو اين قدر نمىدانى كه تخم در شاهراه نمى افكنند كه از روندگان خالى نيست .))
?همان دم مرد به سليمان گفت: (( تو نيز اين قدر نمى دانى كه آدمى بر شاهراه مرگ است و چندان نگذرد كه مرگ بر او پاى خواهد نهاد، كه به مرگ پسر جامه ماتم پوشيده اى؟ ))
✅سليمان دانست كه آن دو مرد، فرشتگان خدايند كه به تعليم و تربيت او آمدهاند . پس توبه كرد و استغفار گفت. ?